غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

دل نوشته......

دخترم دیروز بردم دکتر حسابی حالمو گرفت .از همه اهل عالم خواهش کردم که براش نذر کنن .بچه ء قبلیش پنج ماهش  که بود افتاد. وحالا دوباره حامله هست.خدا کنه.بچش بمونه.الانم پنج ماهشه.مشکل خاصی داره که کمتر کسی دچار میشن.وقتی از دکتر امدم دلم می خواست به زمین و زمان فحش بدم .انقدر کفر گفتم که نگو ؛آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایا کی میشه من روی آرامش رو ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟








زندان......

دوست دارم ؛این روزا بلا خره  تموم بشه.خودم رو آزاد ببینم.خسته شدم  انقدر خودمو تو زندان دیدم.خونه برای من مثل زندان می مونه؛ وزندان بانش  هم  همسرم که قفل این زندان به وسیله دخترم باز می شه؛من 25 سال ازدواج کردم.همون اول فهمیدم که مرد رویاهام اونی که می خواستم نیست .وما با هم اصلا خوشبخت نمی شیم .ولی کاری از دستم بر نمیومد.می دونی چرا؟؟؟؟چون درعرض یک ماه ؛ ما  به هم معرفی شدیم .  و خرید بازارو عقدوعروسی باهم .مثل حالا نبود که..........یک ماه  بعد از عروسی خدا یک فرشته بهم داد. وبعد از بدنبا آمدن فرشته کوچولوم.یک ماه بعدش دیدم که دوباره خدا لطف کرد ؛و یک ماه بهم داد.این شد که تا آمدم ببینم چی شد؟؟؟؟کجا هستم.؟؟؟؟  چه بلایی سرم آمده ؟؟؟؟؟دو تا بچه شیره به شیره.........و دیگه همه چیز رو گذاشتم کنار ؛ و همه چیز رو تحمل کردم.  و خودم رو وقف بزرگ کردن بجه هام کردم.دندون رو جگر گذاشتم و....................چهار سال بعد برای بار سوم باردار شدم.و من بودم و همه مشکلات که بعدا ذکر می کنم.

بچه اولم دختر بود .که حالا شوهر کرد.

بچه دومم پســـــــــــــــــــــــــــر بود.که در سن 22 سالگی به دیار حق شتافت.

بچه سومم که دختره مجرده ؛ وهمونی که می گم ؛با ازدواجش من به این زندگی نکبت بارم پایان می دم .وبی صبرانه منتظره اون روزم.

بنا بر این اینطوری شد که  اون کلید آزادی من شد!!!!!!!!!!!!!!و با ازدواجش اون قفل زندان  باز می شه............ودیگه دلیلی  برای ادامه زندگی با اون ................................نمی بینم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



دلتنگشم!!!!!!!

تقریبا کار هر روزم شدم.از خونه یه مسیری رو پیاده روی می کنم و بعد می رم سر خاک با عکس بالای قبرش حرف می زنم.تقریبا سه ساعتی رو بیرونم.دلم براش خیلی تنگ شده؛برای بوسه هایی که می زد.برای تلاشی که می کردم؛ تا پامو از لای دستاش بیرون بکشم .که از بیرون آمده بودم؛و بوی پام اذیتش نکنه و اون مقاومت می کرد که تعداد بوسه هاشو بیشتر کنه.برای مهربونیاش؛برای شوخیهاش جای خالیشو خیلی احساس می کنم.ووووووووو...................



گذشت......



منو که میذارین تو قبر ...

بزنین رو دوشم و بگین:

هی رِفــــــــــــیق سخت گذشت ولی دیدی، گـُــــذشت؟؟!

 





مسافرت

دخترم از مسافرت برگشت ؛مثل همیشه نبود.خیلی تو خودش وسرد برخورد کرد.خودش همیشه از احساس میگه ؛ولی!!!!!!!!چرا؟؟؟؟؟؟خیلی فکر کردم.نکنه داریم ازهم دور میشیم .خودمون خبر نداریم؟؟؟؟؟؟مگه ما کی رو داریم که.........دلم گرفت.به روش نیاوردم ولی می تونم بگم دلم شکــست!!!!!!!!



قبرستان.....

وقتی رفتم قبرستونی ؛برای نشستن موکتی که ونجا بود برداشتم بشینم دیدم  یک <<روتر >>خیلی بزرگ لای موکته؛تکونش دادم افتاد .رفتم تو فکر با خودم گفتم واقعا زیرقبر چه خبر؟؟؟؟چقدر حشره های جورواجور باید از رو صورتمون رد بشن.یا بستگی داره که چه جور آدمی بودیم؟؟؟؟اون دنیا چه خبره؟؟؟؟شاید بعضیها بعد از مرگ فقط زیبایی می بینن ؛؛؛؛نمی دونم......فقط از خدا میخوام.........................................



بایدکسی باشه....

هَـمیشه بـآید کَسـی باشدکـــہ مــَعنی سه نقطه ی انتهای جمله‌هایت را بفهمد ...
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایت لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوت کردی، بفهمد...
کسی بـآشد!!!!!!!!!!...


تنفر شدید شدید

ازش خیلی متنفرم؛بدم میاد.نمی تونم دوستش داشته باشم.چون تو زندگی خیلی اذیتم کرد.حالا قبلا تحمل می کردم ولی از وقتی که پسرم رو از دست دادم دیگه حوصلشو ندارم ؛از گیر دادناش خسته شدم ؛دلم می خواد تنهاش بزارمو برم .برای همیشه ترکش کنم.اما ه حیف ؛حیف که دختر دم بخت دارم انشاء....اگه خدا بخواد ؛دخترم رو که شوهرش که دادم حتما ازش جدا میشم .برای اون روز لحظه شماری می کنم.خیلی تهمت می زنه ؛معتادم که هست؛اگه سرو صدا نکنم سر کارم نمی ره،زیر کار در روووووووووووو


چرا؟؟؟؟

امروز فردایست که دیروز نگرانش بودیم


پ:ن:دلم گرفته؛تنها؛بی حوصله؛غمگین


نبایدهاوووووووووبایدها؟؟؟؟؟؟

می

رم تا شاید!!!!!!!!



نفــرین........

امروز سرم خیلی شلوغ بود.کار زیاد داشتم ؛از صبح برای گرفتن استعلام؛شهرداری بودم تا موقع ظهر ولی خدارو شکر جواب استعلام رو گرفتم.بعد رفتم اداره دارایی خدا نکنه تو اداره پستت به یک آدم عوضی گنده دماغ بخوره؛که بد بختانه پست من خورد؛ماه پیش برای گرفتن همین استعلام رفتم همونجا نشستم یک ساعته کارم رو راه انداخت ؛جواب استعلام رو بهم داد .امروز اون بندهء خدا نبود رفتم پیش این عوضی گفت برو هفته دیگه بیا خشکم زد ؛تعجب کردم .هر چی جز وبز کردم فایده نداشت.دلم می خواست خفش کنم............امدم خونه کاری که از دستم بر میومد این بود که فقــط نـــنفرینش کردم.





شکستن

......... اون معتادو بدبین هر موقع چیزی رو که مصرف میکنه کم یا زیادکنه رفتارش بامن عوض می شه؛یک ساعت  عاشقمه یک ساعت دیگه می خواد سر به تنم نباشه از ابراز علاقه ای که بهم می کنه متنــــــــــــــــفرم .اگه دادو بی دادهای من نباشه می خواد از زیر کار در بره و بمونه تو خونه .اون فقــــــــــط وفقـــــــــط خواب؛سیگار کشیدن؛تلوزیون دیدن وخوردن رو دوست داره و هیچ وظیفه ای رو تو زندگی گردن نگرفته.همهء مسولیت زندگی تنها روی دوش منه ؛گاهی احساس می کنم کمرم  زیر بار زیاد خــــــــــــم می شه وگاهی صدای خورد شدن استخوانم رو می شنوم.خیلی دوست دارم بنویسم.....ولی آرامش ندارم!!!!!!!!انشاءا.... تو فرست بعد




تنفر<<شدید>>

این اولین نوشته ء من تو وبلاگ جدیدیه که ساختم ؛ومی خوام راحت بنویسم .بدون در نظر گرفتن ....بدونه ملاحظات .....متنفرم؛متنفر از روزهای تعطیل .حالم بهم می خوره از روزایی که به هر دلیلی خونه باشه؛وقتی که خو نه هست تمام برنامه هام بهم می ریزه؛کارهای روکه علاقه دارم نمی تو نم انجامش بدم.به علت اخلاق مزخرفش ؛وقتی که نیست ؛صبح که بیدار می شم می رم سراغ لب تاب می نویسم؛می خونم واز اینکار لذت می برم.بعد می رم پیاده روی و به کارهایی که دارم می رسم؛کار بانکی یا خرید وقتی برگشتم اگه حال داشتم کارای خونه رو انجام می دم وگر نه دوباره می رم سر لب تاب .من تو زندگی خیلی سختی دیدم .مسولیت زندگی رو دوش منه خیلی فکرو خیال دارم حتی یک لحظه هم منو بدون فکر نمی بینی ولی هیچ کدوم باعث نمی شه از پا در بیام.چون فکر می کنم آدم منطقی هستم؛سعی می کنم دو دوتا کنم.الان که دارم اینو می نویسم با استرسه چون امروز نرفته سر کار همش می ترسم نکنه بی دار شه؛اگه بیدارشه منو در حال نوشتن ببینه حرفهای مفت می زنه......وتهمت........و