غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

عقده مادرم و بقیه ی ماجرا

وبقیه ی ماجرا......

اول شهریور بود که  مامان رفت خونه ی آقای با بچه هاش صحبت کنه که ببینه راضی هستن یا نه ......

ما به خاطر یه سری مسایل مجبور شدیم سالگرد آقا رو یه هفته زودتر که پنجشنبه 9 شهریور میشد بگیریم ....

و جمعه 10 شهریور سال 1396 که عید سعید قربان بود   مامان عزیزم به عقد  حاج آقادر آمد

روزهای پر تنش و خیلی با استرسی بودو خیلی اتفاقها ولی گذشت هر چی بود ....

و مهمونی دوره ای خونه ی  خواهره کوچیکم جمعه 17 شهریور شب عید سعد خم بود ...و حاج آقا که حالا عضوی از خانواده ی ما شده بود هم تو اون مهمونی حضور داشت

و 21  شهریور ماه روز سه شنبه  مامان وحاج  و برادر بزرگم و  خواهر کوچیکم چهار نفری   رفتن کربلا خوشا به حالشون ....این اولین سفر مامان و حاج آقا بود ؛چقدر خوب که اولین سفرشون زیارتی بود ...

هم فال بود و هم تماشا

و در نهایت 28  شهریور سه شنبه از کربلا برگشتن و 31 شهریور جمعه نهار ولیمه ی کربلا  شون رو تو خونه ی مامان بهمون دادن و اون آخرین باری بود که خونه ی مامان همه جمع بودیم

نمیدونم آیا دوباره پیش میاد که خونه ی مامان که حالا خونه ی حاجی هست دور هم جمع بشیم یا نه ؟؟؟؟؟



مرداد

مردادو یه عالمه اتفاق......

15مرداد رفتم شمال برای جمع کردن اسبابهای خونه ی  دختر کوچیکم که می خواست بره خونه ی جدیدش ..

20 مردادجمعه مهمون دوره ای خونه ی ما بود .......

23 رفتیم شمال خونه ی جدید  دخترم برای تفریح ؛به همه گفتیم بیان ولی قسمت نشد در خدمت همه باشیم ..

برادر بزرگم اینا و مامان  و یکی از خواهرام با داماد بزرگش  آمدن و ما و دختر بزرگم و بچه هاش  ؛ هم بودن داشت خوش میگذشت که ...

 نوه بزرگم مریض شد و به ناچار 26 از شمال برگشتیم....

و31 وقتی که نوبتم بود سه شنبه برم تهران یه خبر خوب و متفاوت شنیدم  یکی از  دوستان قدیمی که از آشنا بهمون نزدیکتره  ؛برای مامان پیغام و پس قوم و بللللللللله.....

خدا رو شکرت....