غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

بی قیدو بند

دختر کوچیکم خیلی داره اذیتم می کنه 

دیگه از دستش خسته شدم 

خیلی غضه میخورم دارم از کاراش دق می کنم 

روزی هزار بار با خودم لعنت می فرستم که چرا تو طلاقش حمایتش کردم 

یک در صد فقط یک در صد اگه احتمال می دادم بعد از طلاق می خواد انقدر بی جنبه بشه و از خودش در بره هرگز نمی زاشتم طلاق بگیره

ببینی کی بزنم به سیم آخر و دیگه ولش کنم نه حتی دانشگاه شو هم بی خیال شم 

این همه به خودم فشار بیارم وهزینه کنم براش که چی اون که لیاقت نداره و نمی فهمه 

هگز انتظار همچین بچه ای رو نداشتم حتی تو خوابم نمی دیدم که همچین بچه ای داشته باشم 

بیشتر مقصر خواهر بزرگش رو می دونم چون خودش خوب و منطقی بود فکر کرد میشه اینو هم با منطق و استدلال جلو بره و تربیت کنه 

نمی دونست این بی جنبه هست و سو استفاده می کنه 

هی تو تربیت من دخالت کرد و هی میومد با من صحبت می کرد و من رو به زور راضی می کرد 

وگرنه اگه به خودم بود این طوری تربیتش نمی کردم و اونم جرات مخالفت نداشت 

ولی چون می دید که خواهر بزرگش حمایتش می کنه شیر میشدو هر غلط اضافی که می خواست تقاضا می کرد به واسته ی خواهرش