امروز بلاخره وامم درسشت شد نمی دونم چه حکمتی بود که یک ماه دنبالشم همه چیز آماده بود ولی باز به مشکل بر می خوردم دگه کاراش تموم شد و فردا می رم که بگیرم وام به اسم دامادمه ولی قرار شد شریک بگیریم نصف و نصف و قسط شم همینطور
همش بابت بدهکاری می ره و چیزی دستم رو نمی گیره هر وقت که وامی می گیرم به خودم لعنت می فرستم ومی گم آخرین بارمه ولی باز حیا نمی کنم و دوباره دنبالش می رم ؛ امیدوارم واقعا آخریش باشه
چند روز پیش نشستم وبا دختر کوچیکم حساب کتاب کردم و بهش فهموندم که بابا خرج دانشکاهت و کرایه خونه تو زندگیت زیاده ومن از پسش بر نمیام خرجای اضافه تو کم کن ویه زره رعایت کن
واقعا با این هزینه های زیاد و گرونی و .......منکه دوجا دوجا دارم خرج می کنم واقعا دیگه بریدم منتظر این هستم تا دانشگاه دختر کوچیکم تموم بشه و از شهرستان برگرده شاید کمی وضع مون بهتر بشه
به امید آن روز
با نوهآمدن دومین نوه م حسابی سرم شلوغ شد و من خیلی وقت نوشتن پیدا نمی کنم
این ویلاگم رو دوست دارم ؛ چون هیچ آشنایی نمی خونه نوشته هام رو و من راحت می تونم دردو دل کنم و خودم رو خالی
دخترم هر کوچیکم ؛ هر روز بیشتر از روز قبل باعث آزار منه وبا کاراش منو شکنجه ی روحی می ده
واقعا درمونده شدم و نمی دونم باید در مقابل کاراش چکار کنم ؛دلم رو خیلی میشکونه و هر روز من صدای ترکهای قلبم رو میشنوم
تقریبا دیگه هیچ امیدی بهش ندارم . مقصرم خودمم که تو تربیتش اجازه دادم دختر بزرگم دخالت کنه
روانشناسی خونده و می خواست خواهرش امروزی باشه غافل از اینکه خواهرش جنبه نداشت
خیلی ملاحظه شو کردیم . البته که اشتباه نکردیم ولی هر کسی یه ظرفیتی داره دختر من کاملا آدم بی ظرفیت وبی جنبه ای بود و ما این رو خیلی دیر فهمیدیم ؛ وقتی که دیگه کار از کار گذشته بود و جایی برای جبران نداشت