-
حاشیه
جمعه 20 فروردین 1400 14:35
امروز جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۲۰ من خونه ی زهرا هستم ۱۸ سالگرد برادر شهیدم بود و مامانم براش خیرات کرد هرسال سالگر برادرم جمع میشدیم سر خاکش ولی الان دوسال به خاطر کرونا رفتن سر خاک کم رنگ شده پارسال تعداد کمی تونستیم بریم سر خاکش امسالم یه هفته قبل سالگرد من چون تهران بودم تونستم با برادر و زن داداشم و مامام برم سر خاک برادر...
-
جهاز
دوشنبه 3 شهریور 1399 09:02
خونه ی داماد جدیدم دو کورس ماشین می خوره تا خونه ی ما تصمیم گرفتن که تعمیرش کنن بعد جهاز ببریم توش اگر تا آخر امسال تموم بشه باید منم سریعتر جهاز رو بخرم ولی اصلا آمادگیشو ندارم امیدوارم برای خرید جهاز خدا خودش از غیب برام برسونه چند روز پیش مادر دامادم زنگ زد گفت دوتا از خاله های داماد دلشون می خواد عروسم رو ببینن ما...
-
عیدی و اتفاقهای دیگه
سهشنبه 21 مرداد 1399 11:37
برای دختر کوچیکم عیدی آوردن عید قربان وهمچنان عید غدیر ما متزل داماد یه شب شام دعوت شدیم وگفتیم حالا که به گردن مون هست و قراره یه روز دعوتشون کنیم بهترین زمان عید غدیر هست و برای شام دعوت شون کردیم تقریبا این دعوت دومیلیون برام خرج برداشت این ماه ماه سختی بود خیلی هزینه ها به گردنم افتاد از جمله بیمه ی ماشین مون و...
-
یه سری از اتفاقها
شنبه 21 تیر 1399 17:38
کم کردن حقوق ما از طرف اداره به مبلغ یک میلیون و ماه قبلش به مبلغ پانصد هزار تومن و اعتراض من و رفتنم به محل کار همسرم که ببینم دلیلش چیه و شنیدن یه سری از حرفهای ناراحت کننده که مسئولش می گفت الان خیلی نمیشه حرف زد چون همسرم دیگه قیافش داشت تابلو میشدو تو اداره سر زبونا میوفتاده مصرفش بالا رفته بود و همیشه در حال چرت...
-
عمل زیبایی
پنجشنبه 29 خرداد 1399 11:03
دختر کوچیکم گیر داده عمل زیبایی انجام بده و چربهای اضافه شکم و پهلو و رون هارو برداره من اصلا موافق این عمل نبودم واز اول بهش گفتم حاضر نیستم که کوچکترین هزینه ای برای عمل بپردازم ولی نامزدش قبول کرد و همراهیش کردوقرار شد سه شنبه ۲۴ خرداد انجام بشه و ... برای کاشت ابرودختر بزرگم خیلی راضی بودم ولی برای برداشت چربیها...
-
ماه رمضون و حرفهای دل
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 00:32
از عید به علت کرونا و قرنطینه و به اصرار بچه ها تا دو ماه هیچ جا نرفتیم و در منزل بودیم ماه رمضون دیگه دیدم دلم طاقت نمیاره شبهای احیا بود که تصمیم گرفتم برم خونه ی دادش بزرگم داداشم گفت می خوای بریم بهشت زهرا سر خاک اموات موافقت کردم ولی وقتی رفتم پشیمون شدم از بهشت زهرا زفتنم چون یه کرونایی آورده بودن نزدیک قبر پدرم...
-
عید ۹۹
یکشنبه 31 فروردین 1399 19:04
عید امسال خیلی متفاوت بودبا سالهای دیگه واینجا بود که فهمیدم چرا قبل از عید انقدر حالم بده تا ۱۳ بدر ولی امسال اصلا حالم بد نبود با اینکه بیماری کرنا بود حالم از هر سال عید بهتر بود و .... با آمدن مریضی کرنا همه قرنطینه بودن و اقوام با هم آمدو رفت نکردن و دیدو بازدید به صورت مجازی ووو انجام شد و عید رو تبریک گفتیم...
-
زیر بار رفتن...
یکشنبه 13 بهمن 1398 09:31
و بلاخره بعد از 8یار امتهان رانندگی برای بار 9 قیول شدم امتهان آیین نامه ی رانندگی رو خیلی برام مشکل بود ولی گذشت دندون هامم تا حدودی درست کردم و از ضایعگی در آمد فعلا و نقاشی خونه مون که خیلی بچه ها گیر دادن و گفتن عید به خاطر فوت مادر شوهرم آمدو رفت داریم و برای خاستگاری دخترم وضعیت خونه مون اصلا مناسب نیست من اول...
-
چند ین اتفاق اخیرا ....
سهشنبه 8 بهمن 1398 14:29
تو این مدت کوتاه خیلی اتفاقها افتادو شهادت سردار قاسمی و سقوط هواپیما ی اوکراینی. و درگیری خیلی شدید با روح و ران ما و مریضی شوهر خواهرم و بستری شدنش تو بیمارستان و سکته قلبی و مغزی با هم همینجوریشم خیلی آدم پر توقعی بود حالا دیگه بدتر شده و فکر می کنه همه باید هواشو داشته باشن وشنیدن خبر مریضی دختر خواهر بزرگم نمی...
-
خلاصه ی کلام..
شنبه 14 دی 1398 15:07
چهارشنبه اا دی خیلی حالم بد بود و فکر می کردم دنیا به آخر رسیده سه تا از دندونای جلوم افتاده بود و دندون بالا آخرین دندونم رو عصب کشی کرده بودم و خیلی درد داشت و دندون پایین آخری روکش کرده بودم تو امتهان رانندگی بعد از 8بار امتهان دوباره قبول نشده بودم و پنجشنبه یه قرار مهم داشتم با داماد جدیدم چون تولد دختر کوچیکم...
-
دل نوشته ...
جمعه 6 دی 1398 13:05
خسته ام خسته از این زندگی ، از این روزایی که دوستش ندارم و باید تحملش کنم ، خسته از آدمهای زندگیم که باعث این روزهای بدم شدن هر لحظه آرزوی مرگ می کنم پس کی تموم میشه این روزها حالم خوب نیست و این شعر رو همش به زبون جاری می کنم من به مردن راضیم لیکن نمی آید عجل بخت بد بین که از عجل هم ناز می باید کشیدپ . ن ماشینی که بر...
-
محرم شدن
شنبه 16 آذر 1398 15:44
امروز شنبه 16آذرهست و رفتن دخترا به تهران برای لیزر و... وهنوز من آیین نامه رو قبول نشدم و این دوشنبه که امتهان بدم میشه برای بار چهارم قرار شد از طرف اداره بچه هارو ببرن مشهد ، من دو دل هستم که برم یا نرم نمی دونم چی میشه اگه قسمت بشه و امام رضا بطلبه که میرم و محرم شدن دختر کوچیکم با علی یه سیقه موقت خوندیم که راحت...
-
خلاصه اینکه
دوشنبه 27 آبان 1398 14:31
برای بار اول امتهان رانندگی آیین نامه رو قبول نشدم ، نمی دونم چند بار دیگه باید برم امتهان بدم ، ولی هر چند بار طول بکشه باید برم چون مجبورم امیدوارم زیاد طول نکشه احتمالا دیگه دور همی نداشته باشیم چون تو دوه همی خونه ی خواهرم حرفهایی زده شد که نباید میشد و حرمتها از بین رفت که نباید میرفت و اینکه یه شبه قیمت بنزین رو...
-
و . بلاخره
چهارشنبه 22 آبان 1398 14:53
خوب از دست من کاری بر نمیومد و بلاخره دخترم تصمیم گرفت با این آقا که اسمش علی هست ادامه بده و بمونه امیدوارم پشیمون نشه به ظاهر آدم بدی نمیاد و اگر اخلاق منفی تو زندگیش باشه حاضره به خاطر دخترم کنار بزاره دخترم چندتا شرط داشت و به نظر سخت میومد ولی قبول کردو با هم ادامه دادند قراره با هم بیشترباشن و بیشتر همدیگر رو...
-
وباز دختر کوجیکم و نگرانی هایش
چهارشنبه 8 آبان 1398 00:01
وحالا آشنایی دختر کوچیکم با دوست پسر خدابیامورزم و نگرانی های من و محلی بودن و ..... نمی دونم واقعا ازش خوشش آمد یا خاطرات برادرش رو براش زنده می کنه در هر صورت بهش دل داده علارقم بی میلی ما ّ نه می تونم مانعش بشم نه اینکه رضایت بدم موندم چه کنم نگرانم. دلم شور می زنه ولی به اجبار تحمل می کنم و صبر و فعلا چیزی نمی گم...
-
اجبار در رانندگی
سهشنبه 7 آبان 1398 23:51
فردا شروع آموزش کلاس رانندگی ، من اصلا علاقه ای به رانندگی ندارم ، نه تنها علاقه ای نیست بلکه شدیدا از رانندگی می ترسم و متنفرم دختر بزرگم اسمم رو بر خلاف نظرم نوشت و وادارم کرد که برم غیر از دختر بزرگم نه کسی می تونست من رو وادار به اینکار کنه نه حاضر بودم به خاطرش اینکار رو بکنم منت نمیزارم ولی تو این دنیا فقط و فقط...
-
متاسفانه
جمعه 3 آبان 1398 23:24
اصرار دختر بزرگم برای رفتن به کلاس رانندگی و گرفتن گواهی و با رو برو شدن با مخالفت شدید من وبلاخره تسلسم نشدن و کار خودش رو کردن و اسمم رو نوشتن در 110 و بقیه ی ماجرا
-
مریضی آقای همسر
جمعه 3 آبان 1398 23:24
مریضی همسر و بیمارستان رفتنش توسط دامادمهمسرم زنگ زد به دامادم گفت حالم بده بیا محل کارم من رو ببر بیمارستان وقتی رفت گمون کردم زیادی مصرف کرده و حالش بده ولی خوشبختانه اینطور نبود و ویروسی بود و سرمای شدیدی خورده بود و چون سیگاری هست و ریه هاش مشکل داره باعث شد به بیمارستان و سرم بکشه خوب بگذریم فقط این رو بگم مردها...
-
چند اتفاق
پنجشنبه 2 آبان 1398 08:26
کار همسرم عوض شدو تو همون شهرداری ، رفت قسمت آتشنشانی و اینگونه شد که شیفتی شدو یه شب سر کار می ره و دو شب خو نه هست نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. ، یه سری بهتریی هایی داره و یه سری بدتری، خوب چه کنیم بگذریم. ما دیشب فتیم محلات به اتفاق داداشم و مامانم و حاج آقا برای ساختن دندون مامانم چون خیلی تعریف می کردن هم...
-
اتفاقهایی که این اواخر گذشت
شنبه 27 مهر 1398 11:51
خیلی در گیره نو ه هام شدم و اصلا به زندگیه خودم نمی تونم برسم . هنوز قبر پسرم ویا بهتر بگم مادرشوهرم رو سنگ جدید نگذاشتن و ... امروز 27 مهر ماه و اربعین حسینی ، مادر شوهر دخترم هر سال این روز نذر داره و آش درست می کنه و دعوت می کنه اصلا حس و حال رفتن نیست و من می خوام بپیچونم و نرم دیشب خونشون بودن چون زائر کربلا بودو...
-
دنیا دار فانیست
شنبه 27 مهر 1398 11:38
بالاخره مادر شوهرم بعد از تحمل این همه درد و رنج دار فانی رو وداع گفت و ما رو ترک کردو رفت 6مهر از دنیا رفت و 7مهر به خاک سپرده شد اونم تو قبره پسرم نمی دونم چی بگم الان که 27 مهر هست و تقریبا ۲۰ روز از دفنش می گذره بیستر پشیمون شدم که چرا اجازه دادم تو قبر پسرم دفنش کنن دلم می خواست خودم اونجا دفن می شدم و برای خودم...
-
بیمارستان
دوشنبه 1 مهر 1398 14:23
حال مادر شوهرم خیلی بده و بیمارستانه و ما تقریبا هر روز می ریم ملاقاتیش و......دکترها دیگه امیدی به زنده بودنش ندارن.طفلکی خیلی داره زجر می کشه و با مرگ دست و پنجه نرم می کنه وقتی می بینمش تو این حال اعصابم بهم می ریزه خدا کنه کفاره ی گناهاش باشه و پاک از این دنیا بره به عبارتی عاقبت بخیر بشه و اینکه نوه ی بزرگم امسال...
-
رانندگی
دوشنبه 11 شهریور 1398 22:23
دختر بزرگم خیلی گیر داده که برم گواهی نامه بگیرم هم برای اینکه کار خودش راه بیوفته و مجبور نشه برای بچه ها سرویس بگیره هم به قول خودش برای روحیه ی من خوبه و ... اول مخالفت کردم و دیدم صدام به جایی نمی رسه و خودشون رفتم اسمم رو نوشتن تصمیم گرفتم با جدیت دوره و کلاشاشو پی گیر بشم و به خودم بگم من می تونم تمرین شهر رو...
-
دفاعیه ....
دوشنبه 11 شهریور 1398 14:49
دیروز یکشنبه 10 شهریور دفاعیه ی دختر کوچیکم بود و من برای اولین بار رفتم دانشگاهشون بعد از تقریبا 5 سال اولش استرس داشتم ولی خدارو شکر همه چیز به خیرو خوشی تموم شد وبا نمره ه خیلی بالا ارشدش رو به پایان رسوند امیدوارم تو زندگیش موفق باشه و یه کار مناسب که به روحیه ش سازگاری داشته باشه هم پیدا کنه به امید موفقیت پی در...
-
برگشت دوباره
یکشنبه 27 مرداد 1398 16:08
دختر کوچیکم دوباره به اقای ایکس رجوع کرد طرف خیلی خیلی التماس و اصرار کرد و دخترم دیگه کم آوردو دلش سوخت و قبول کرد امروز برای کار دانشگاهش رفت شهرستان و احتمال زیاد می ره و طرف رو می بینه موقعیتش هیچ کدومشون جور نیست که بخواد بمونه و ناچار دوباره باید برگرده خونه تا یه فرصت مناسبی پیدا بشه و .... من همش براش دعا می...
-
تولد پسرم....
چهارشنبه 16 مرداد 1398 16:20
16 مرداد تولد پسرعزیزم هست ، و من هر سال دوره همی فامیل رو اون روز گذاشتم و همه رو دعوت می کنم که بیان و دور هم باشیم به یه تیر دو نشون می زنم امسال اگه خود روز تولدش می خواستم مراسم بگیرم میشد چهارشنبه شام ولی چون وسط هفته بود و چون اکثرا سر کار می رفتن و جور در نمیومد گفتم پنجشنبه بگیرم ولی پنجشنبه هم خواهر و خواهر...
-
خلاصه مطلب...
شنبه 12 مرداد 1398 14:50
دخترم برای همیشه دور و بر میلاد رو خط کشید و فهمید که به هیچ عنوان نمی تونه با همچین آدمی نه زندگی حتی دوست بشه پس پروندشون همینجا بسته شود و تموم شد خدا رو شکر من چله گرفته بودم برای اینکه خوب یا بد تکلیف این قضیه روشن بشه هر چی خیر و صلاح هست بشه و خدارو شکر که تموم شد خوب اسباب های دخترم رو هم آوردیم و تقریبا جا...
-
اسباب کشی
شنبه 29 تیر 1398 11:34
خدا رو شکر کار اسباب کشی تموم شد و غروب چهارشنبه ساعت ۱۱/۵ شب راه افتادیم و پنجشنبه صبح وسایلهارو جمع کردیم و غروب پنجشنبه راه افتادیم و صبح جمعه رسیدیم ، و انقدر خسته بودیم خوابیدیم و ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و وسایلهارو پیاده کردیم و .... انتظار نداشتم صحیح و سالم برسیم چون همسری خیلی بد رانندگی کرد و جون مون رو به لب...
-
بازگشت به .. ..
چهارشنبه 26 تیر 1398 14:55
بلاخره تکلیفش با خودش و میلاد روشن شد با هم یه سفر کوتاه داشتن دخترم باید می رفت شهرستان برای کارهای دانشگاهش. ، با هم رفتن ولی وقتی برگشت خیلی ناراضی بود و گفت که اصلا و ابدا به درد هم نمی خورن و همون روز که بر گشتن همه چیز رو تمام کردن الان در حال رو براه کردن یکی از اتاقهای من هست که رنگ بزنه و آمادش کنه که...
-
بیش از یکماه
چهارشنبه 12 تیر 1398 17:38
الان دخترم بیش از یکماه هست که می ره سر کار خدا رو شکر همه چیز خوبه و رو براهه ، بچه هاش پیش من هستن و من دیگه دارم با شرایط موجود کنار میام و عادت می کنم اولین حقوقش رو گرفت کلی کیف کردیم حقوق خوبی هم گرفت بالای ۳ میلیون البته چون مشاوره هست تقریبا حقوق یه دکترا رو بهش می دن در کل ما راضی و خوشحال هستیم خدا کنه...