احتمالا چند سال دیگه به این روزای خودم بخندم
فعلا که ذر حال حاضز حال و روز خوشی ندارم
روزای بد همش فکرو خیال روزایی که هر روزش یک عمر و هر ساعتش چند روز به نظرم میاد . و هر ثانیش چند ساعت .
احساس می کنم دیگه بریدم و تحمل ندارم .
فکرو خیال خیلی داعونم کرده
مثل یک مرده ی متخرکم
یک مرگ تدریجی ؛ با یک دنیا فکرو خیال
دارم دق میکنم . تحمل ندارم . دیگه خسته شدم دارم کم میارم
بلاخره در تاریخ 26 شهریور رفتیم طلاق رو ثبت کردیم. و سیقه ی طلاق جاری شد .
و تو شناسنامه ی دخترم مهر طلاق خورده شد .
نمی تونم بگم چه احساسی داشتم .قابل ذکر نیست !!!!!!!!!
می ترسم ؛ دلم آشوبه شور می زنه ، نگرانم ؛
من موندم و یک دنیا فکر و خیال جور وا جور
چرا جونا گوش به حرف بزرگترا نمیدن ؟
خدایا خودت به خیر بگذرون
امروز دوشنبه 17 شهریور بلاخره بعد از این همه دلشوره و اعصاب خورد شدن و نگرانی ؛ حکم طلاق رو گرفتیم .
دخترم عجله داشت و سریع می خواست بره ثبتش کنه و سیقه ی طلاق جاری بشه ولی من نگذاشتم و تصمیم گرفتم که عجله نکنیم . و بیشتر فکر کنیم . و با یه کسی که وارد باشه مشفرت کنیم . در نتیجه تصمیم گرفتیم بریم پیش مشاوره
سه شنبه رفتیم پیش مشاوره .
با صحبتهاش تکلیف مون رو روشن کرد . و ما رو تو تصمیم گیری مصمم .
ولی از اونچا که طلاق یک کار ناشایست و ناپسندی تو جامعه ی ما به حساب میاد فعلا عجله نکردیم و رفتیم خونه تا سر فرصت اقدام کنیم .