غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

سفر خارجه....

چند روزیه که حال روحیم زیاد خوب نیست زیاد حال و حوصله ندارم

برادر  کوچیکم از وقتی که زن گرفته کاراش خیلی رو مخمه و باعث ازارو اذیتم میشه و هی ازش دور میشم و فاصله بین مون میوفته و هی ازش نا امید میشم و ...........

برادرم چها شنبه تو تلگرام  تو گروه گذاشت ما داریم می ریم سفر خداحافظ همین ؛ براش گذاشتم خیره انشالله کجا قراره بری گفت گرجستان و ........

جمعه اول تیر قرار بود که برن و یه روز جلو تر خبر داد حالا ما تا شمال می خوای بریم یک ماه زودتر به همه اعلام می کنیم که هر که دوست داره بیاد ما جا داریم بهمون خوش می گذره به همه خبر می دیم ولی در واقعیت شاید سختمون باشه چون هوا خیلی گرمه و مجبوریم تو خونه هم حجاب کنیم ولی با این حال می گیم به همه و ......

اتفاقا از قضا ما ایندفعه هم همین کار رو کردیم  آخر اردیبهشت گفتم تو گروه که ما آخر خرداد می ریم همه هماهنگ کنید بیاد و....

و دقیقا چند روز مونده به سفر برادرم  آمده بودن منزل ما با برادر بزرگم و مادرم و حاج آقا (همسر مادرم  ) اخه مادرم تقریبا یک ساله تجدید فراش کرده بعد از 10 سال تنهایی 

بله می گفتم دور هم که بودیم  صحبت مسافرت شد و بهش گفتیم که شما هم با ما میاید یا نه ؛ گفتن نه بچه کوچیکه و اذیت میشه بازم نگقتن اگه خدا بخواد و جور بشه ما تو اون تایم نیستیم می خوایم بریم سفر خارج  ؛ به نظرم خیلی بی انصافیه که انقدر پنهون کاری  آخه برای چی نمی دونم

بله آقا با دوتا خواهر زنهاش و مادر زنش می خواست بره همه ی اونا در جریان بودن و فقط ما غریبه بودیم

خدا شاهده وقتی فهمیدم دارن می رن انقدر خوشحال شدم که نگو ولی به ما نگفتن شون دو دلیل بیشتر نداشت یا ما رو آدم حساب نکردن یا غریبه دو نستن

آخه سفر خارج که بی موقدمه نیست بلاخره زمان لازم داره پاسپرت می خواد و.....چرا می گه چون قطعی نبود نگفتم

بعد که بهش زنگ زدم گله کردم میگه من تا چیزی جور نشه صد در صد نشه نمیگم و قطعی نشه نمی گم ؛ پس به مادر زن و خواهر زنهات  چه جوری گفتی و با هم رفتید خوب به ما هم همون موقع که به اونا گفتی می گفتی بعداگه جور نشد می گفتی جور نشد همه ی این رفتارها رو زنش بهش یاد می ده