رفتم دکتر یه مرضی رو درمون کنم ولی متاسفانه مرضهای دیگه ای به دردم اضافه شد و فرستادم سونوگرافی و آزمایش و و کلی خرج و هزینه هنوزم نمی دونم چه مرگمه لااقل می دونستم و از فکرو خیال در میومدم
دیدم بین مهمونی دوره ای داره فاصله میوفته و کسی نمی گیره ؛تصمیم گرفتم خودم بگیرم ؛یه مهمونی به یاد موندنی ؛واعلام کردم شب بمونن و تا هر ساعتی که خواستن بگن و بخندن و خوش بگذرونن و بازی کنن و صبح با بوی نون محلی که براشون درست می کنم از خواب بیدار بشن و .......
بنا بر این شب جمعه 7 دی سال 1396 همه رو دعوت کردم
ودختر خواهرم یک تم دادو گفت همه با این چهره وارد بشن
تم دختر ناصردین شاه ؛ واااای که با چه قیافه هایی روبرو شدیم و مردها هم با لباس قدیمی و سیبیلهای بلند و کت رو شونه و کلاه قدیمی و.....خیلی خندیدیم و خیلی عکس انداختیم و از خنده روده بر شدیم
همینم شد تا پاسی از شب رو بیدار موندن و خوشگذشت بهشون وواقعا به یاد موندنی بود و لذت بردیم و ....
اخه اونجایی که ما زندگی می کنیم تو روستایی هست سر سبز و زیبا و دو طبقه از خونه دست خودم و دخترمه و طبقه ی پاییین یه مستاجره که از تهران امده و اجاره کرده و فقط گه گاهی خیلی کم مخصوصا که حالا هوا سرده تقربیا میشه گفت اصلا نمیان و دورو برمونم همسایه نیست که سرو صدا باعث مردم آزاری بشه
دختر کوچیکم یه رابطه ی جدیدی رو شروع کرد البته نه دایمی موقت
دلواپسش هستم البته خدا رو شکر که طرف مقابل رو میشناسم
مقیده و چهار چوب داره ؛ بی بندو بار نیست ؛ خام و بیتجربه هم نیست سنش زیاده
اهل خدا و پیغمبره ؛ مقید به نماز و روزه ؛دست از پا خطا نمی کنه
ولی چه کنم مادرهستم و نگرانی های مادرانه ی خودم رو دارم
ظاهرا راضی به نظر میاد وضع مالیش خوبه تا حدودی بهش می رسه
برای دختر کوچیکم پول خیلی مهمه و حرف اول و آخر رو تو زندگیش می زنه
به قصد ازدواج آشنا نشده این رو به خودشم گفته فقط می خواسته از تنهایی در بیاد
امیدوارم همیشه خوش باشه و موفق