غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

مهمونی دورهای

رفتم دکتر یه مرضی رو درمون کنم ولی متاسفانه مرضهای دیگه ای به دردم اضافه شد و فرستادم سونوگرافی و آزمایش و و کلی خرج و هزینه هنوزم نمی دونم چه مرگمه لااقل می دونستم و از فکرو خیال در میومدم

دیدم بین مهمونی دوره ای داره فاصله میوفته و کسی نمی گیره ؛تصمیم گرفتم خودم بگیرم ؛یه مهمونی به یاد موندنی ؛واعلام کردم شب بمونن  و تا هر ساعتی که خواستن بگن و بخندن و خوش بگذرونن و بازی کنن  و صبح با بوی نون محلی که براشون درست می کنم از خواب بیدار بشن و .......

بنا بر این شب جمعه  7 دی  سال 1396   همه رو دعوت کردم

ودختر خواهرم یک تم دادو گفت همه با این چهره وارد بشن

تم دختر ناصردین شاه ؛ واااای که با چه قیافه هایی روبرو شدیم و مردها هم با لباس قدیمی و سیبیلهای بلند و کت رو شونه و کلاه قدیمی و.....خیلی خندیدیم و خیلی عکس انداختیم و از خنده روده بر شدیم

همینم شد تا پاسی از شب رو بیدار موندن و خوشگذشت بهشون وواقعا به یاد موندنی بود و لذت بردیم و ....

اخه اونجایی که ما زندگی می کنیم  تو روستایی هست سر سبز و زیبا و  دو طبقه از خونه دست خودم و دخترمه و طبقه ی پاییین یه مستاجره که از تهران امده و اجاره کرده و فقط  گه گاهی خیلی کم مخصوصا که حالا هوا سرده تقربیا میشه گفت اصلا نمیان و دورو برمونم همسایه نیست که سرو صدا باعث مردم آزاری بشه

زندگیه جدید ...

دختر کوچیکم یه رابطه ی جدیدی رو شروع کرد البته نه دایمی موقت 

دلواپسش هستم البته خدا رو شکر که طرف مقابل رو میشناسم

مقیده و چهار چوب داره ؛ بی بندو بار نیست ؛ خام و بیتجربه هم نیست سنش زیاده 

اهل خدا و پیغمبره ؛ مقید به نماز و روزه  ؛دست از پا خطا نمی کنه 

ولی چه کنم مادرهستم و نگرانی های مادرانه ی خودم رو دارم

ظاهرا راضی به نظر میاد وضع مالیش خوبه تا حدودی بهش می رسه 

برای دختر کوچیکم پول خیلی مهمه و حرف اول و آخر رو تو زندگیش می زنه 

به قصد ازدواج آشنا نشده این رو به خودشم گفته فقط می خواسته از تنهایی در بیاد 

امیدوارم همیشه خوش باشه و موفق