غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

خلاصه اینکه

برای بار اول امتهان رانندگی آیین نامه  رو قبول نشدم ، نمی دونم چند بار دیگه باید برم امتهان بدم ، ولی هر چند بار طول بکشه باید برم چون مجبورم  امیدوارم زیاد طول نکشه 

احتمالا دیگه دور همی نداشته باشیم چون تو دوه همی خونه ی خواهرم حرفهایی زده شد که نباید میشد و حرمتها از بین رفت که نباید میرفت 

و اینکه یه شبه قیمت بنزین رو انقدر گرون کردن که صدای مردم در آمد و شلوغ کردن و ریختن تو خیابوناااا و....

خدا کنه همه چیز ختم به خیر بشه 

و . بلاخره

خوب از دست من کاری بر نمیومد و بلاخره دخترم تصمیم گرفت با این آقا که اسمش  علی هست ادامه بده و بمونه  

امیدوارم پشیمون نشه به ظاهر آدم بدی نمیاد و اگر اخلاق منفی تو زندگیش باشه حاضره به خاطر دخترم کنار بزاره 

دخترم چندتا شرط داشت و به نظر سخت میومد ولی قبول کردو با هم ادامه دادند 

قراره با هم بیشترباشن و بیشتر همدیگر رو بشناسن 

ایدوارم همه ی جونا خوشبخت بشن و از صدقه سر بقیه دختر منم خوشبخت بشه 

وباز دختر کوجیکم و نگرانی هایش

وحالا آشنایی دختر کوچیکم با دوست پسر خدابیامورزم و نگرانی های من و محلی بودن و .....

نمی دونم واقعا ازش خوشش آمد یا خاطرات برادرش رو براش زنده می کنه در هر صورت بهش دل داده علارقم بی میلی ما ّ

نه می تونم مانعش بشم نه اینکه رضایت بدم موندم چه کنم 

نگرانم. دلم شور می زنه ولی به اجبار تحمل می کنم و صبر و فعلا چیزی نمی گم که بعدا پشیمون بشم 

اجبار در رانندگی

فردا شروع آموزش کلاس رانندگی  ، من اصلا علاقه ای به رانندگی ندارم ، نه تنها علاقه ای نیست بلکه شدیدا از رانندگی می ترسم و متنفرم 

دختر بزرگم اسمم رو بر خلاف نظرم نوشت و وادارم کرد که برم 

غیر از دختر بزرگم نه کسی می تونست من رو وادار به اینکار کنه نه حاضر بودم به خاطرش اینکار رو بکنم 

منت نمیزارم ولی تو این دنیا فقط و فقط دختر بزرگم هست که اگه جون بخواد بی برو برگرد دو دسته تقدیمش خواهم کرد

امیدوار موفق بشم و گواهی نامه ی رانندگیم رو بتونم بگیرم

یه هفته همه ی اعضای خانواده مریض شده بودیم و سر مای بدی خورده بودیم 

خدا رو شکر الان بهتریم 

خدا کنه دیگه مریض نشیم و همگی سلامت باشیم

متاسفانه

اصرار دختر بزرگم برای رفتن به کلاس رانندگی و گرفتن گواهی و   

با رو برو شدن با مخالفت شدید من 

وبلاخره تسلسم نشدن و کار خودش رو کردن و اسمم رو نوشتن  در 110 و بقیه ی ماجرا

مریضی آقای همسر

مریضی همسر و بیمارستان رفتنش توسط دامادم

همسرم زنگ زد به دامادم گفت حالم بده بیا محل کارم من رو ببر بیمارستان  وقتی رفت  گمون کردم زیادی مصرف کرده و حالش بده ولی خوشبختانه اینطور نبود و  ویروسی  بود و سرمای شدیدی خورده بود و چون سیگاری هست و ریه هاش مشکل داره باعث شد به بیمارستان و سرم بکشه 

خوب بگذریم فقط  این رو بگم مردها هم که مریض بشن  دیگه نمیشه تحملشون کرد و واقعا غیر قابل تحمل میشه 

حالا بقیه مردهارو نمی دونم ولی همسر من اینجوریه 

چند اتفاق


کار همسرم عوض شدو تو همون شهرداری ، رفت قسمت آتشنشانی و اینگونه شد که شیفتی شدو یه  شب  سر کار می ره و  دو شب خو نه هست  نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. ، یه سری  بهتریی هایی داره و یه سری بدتری،   خوب چه کنیم بگذریم.

ما دیشب فتیم محلات به اتفاق داداشم و مامانم و حاج آقا 

برای ساختن دندون مامانم چون خیلی تعریف می کردن  هم از کارشون هم هزینه ش مناسب بود امیدوارم راضی باشه و اذیتش نکنه  خیلی برای دندونش بنده خدا اذیت شد 

روز به یاد موندنی بود و در کل با اینکه همش تو راه بودیم و خیلی خسته شدیم ولی به من خوش گذشت و بر گشتنه رفتیم قم زیارت حضرت معصومه 

کمی فقط حالم گرفته بود چون دختر بزرگم مریض شده بودو بچه هاش حال ندار بود و من تمام حواسم  به خونه بود و دلم شور می زد