دختر کوچیکم دوباره به اقای ایکس رجوع کرد
طرف خیلی خیلی التماس و اصرار کرد و دخترم دیگه کم آوردو دلش سوخت و قبول کرد
امروز برای کار دانشگاهش رفت شهرستان و احتمال زیاد می ره و طرف رو می بینه
موقعیتش هیچ کدومشون جور نیست که بخواد بمونه و ناچار دوباره باید برگرده خونه تا یه فرصت مناسبی پیدا بشه و ....
من همش براش دعا می کنم که خدا همیسه دستش رو بگیره و تنهاش نزاره
خدایا خودت کمکش کن
16 مرداد تولد پسرعزیزم هست ، و من هر سال دوره همی فامیل رو اون روز گذاشتم و همه رو دعوت می کنم که بیان و دور هم باشیم
به یه تیر دو نشون می زنم
امسال اگه خود روز تولدش می خواستم مراسم بگیرم میشد چهارشنبه شام ولی چون وسط هفته بود و چون اکثرا سر کار می رفتن و جور در نمیومد گفتم پنجشنبه بگیرم
ولی پنجشنبه هم خواهر و خواهر زادم کلاس داشتن و نمی تونستن از کرج بیان و یکی دیگه از خواهر زادم هم نوبت دکتر داشت و دادش کوچیکم هم ماموریت بود و من ترجیع دادم جمعه نهار بگیرم که همه باشن
از بد روزگار دامادم جمعه شیفت بود و ناراحت شد و بهش بر خورد که چرا بهش اهمیت ندادم و یه روز ننذاشتم که اونم باشه
ولی خوب چه کنم هر کار کردم جور در نیومد دیگه
یا باید انتخاب می کردم اون باشه و بقیه نباشن یا بقیه باشن و اون یه نفر نباشه
در هر صورت من جمعه گرفتم و دامادمم بهش بر خورد در حالی که خودش اصرار کرد که عیبی نداره بگیر
بگذریم
گرفتیم و خیلی خوش گذشت و تقریبا بیشتر فامیل بودن
دخترم برای همیشه دور و بر میلاد رو خط کشید و فهمید که به هیچ عنوان نمی تونه با همچین آدمی نه زندگی حتی دوست بشه پس پروندشون همینجا بسته شود و تموم شد خدا رو شکر
من چله گرفته بودم برای اینکه خوب یا بد تکلیف این قضیه روشن بشه هر چی خیر و صلاح هست بشه و خدارو شکر که تموم شد
خوب اسباب های دخترم رو هم آوردیم و تقریبا جا بجا شون کردیم و اتاق دخترم آماده شد دیگه
اون بنده خدا هم که گفته بودم خیلی پا فشاری و اصرار کردو و از هر راهی که بلد بود زورش رو زد که دوباره رابطه شون ادامه پیدا کنه و دوباره با هم باشن
فعلا دخترم راضی شد و جوابش مثبت هست ولی هنوز هیچ اقدامی انجام ندادن و مهرم نشدن
تا خدا چی بخواد و چی بشه
توکل به خدا