غروب شوم
غروب شوم

غروب شوم

برگشت دوباره

دختر کوچیکم دوباره به اقای ایکس رجوع کرد

طرف خیلی خیلی  التماس و اصرار کرد و دخترم دیگه کم آوردو دلش سوخت و قبول کرد 

امروز برای کار دانشگاهش رفت شهرستان و احتمال زیاد می ره و طرف رو می بینه 

موقعیتش هیچ کدومشون جور  نیست  که بخواد بمونه و ناچار دوباره باید برگرده خونه تا یه فرصت مناسبی پیدا بشه و ....

من همش براش دعا می کنم که خدا همیسه دستش رو بگیره و تنهاش نزاره 

خدایا خودت کمکش کن

تولد پسرم....

16 مرداد تولد پسرعزیزم  هست ،  و من هر سال دوره همی  فامیل رو اون روز گذاشتم و همه رو دعوت می کنم که بیان و دور هم باشیم 

به یه تیر دو نشون می زنم 

امسال اگه خود روز تولدش می خواستم مراسم بگیرم میشد چهارشنبه شام ولی چون وسط هفته بود و چون اکثرا سر کار می رفتن و جور در نمیومد گفتم پنجشنبه بگیرم 

ولی پنجشنبه هم خواهر و خواهر زادم کلاس داشتن و نمی تونستن از کرج بیان و یکی دیگه از خواهر زادم هم نوبت دکتر داشت و دادش کوچیکم هم  ماموریت بود و من ترجیع دادم جمعه نهار بگیرم که همه باشن 

از بد روزگار دامادم جمعه شیفت بود و ناراحت شد و بهش بر خورد که چرا بهش اهمیت ندادم و یه روز ننذاشتم که اونم باشه

ولی خوب چه کنم هر کار کردم جور در نیومد دیگه

یا باید انتخاب می کردم اون باشه و بقیه نباشن یا بقیه باشن و اون یه نفر نباشه

در هر صورت من جمعه گرفتم و دامادمم بهش بر خورد در حالی که خودش اصرار کرد که عیبی نداره بگیر 

بگذریم 

گرفتیم و خیلی خوش گذشت و تقریبا بیشتر فامیل بودن 

خلاصه مطلب...

دخترم برای همیشه دور و بر میلاد  رو خط کشید و فهمید که به هیچ عنوان نمی تونه با همچین آدمی نه زندگی حتی دوست بشه پس پروندشون همینجا بسته شود و تموم شد خدا رو شکر 

من چله گرفته بودم برای اینکه خوب یا بد تکلیف این قضیه روشن بشه  هر چی خیر و صلاح هست بشه و خدارو شکر که تموم شد

خوب اسباب های دخترم رو  هم آوردیم و تقریبا جا بجا شون کردیم و اتاق دخترم آماده شد دیگه 

اون بنده خدا هم که گفته بودم   خیلی پا فشاری و اصرار  کردو و از هر راهی که بلد بود زورش رو زد که دوباره رابطه شون ادامه پیدا کنه و دوباره با هم باشن 

فعلا دخترم راضی شد و جوابش مثبت هست ولی هنوز هیچ اقدامی انجام ندادن  و مهرم نشدن 

تا خدا چی بخواد و چی بشه 

توکل به خدا